هفت ماهگی عسل مامان بابا-مسافرت به شمال و اهواز
آ قربون پسر نترسم برم که این قدر دریا رو دوست داره اون روز خیلی وجه وووجه کردی به همه خیلی خوش گذشت به تو هم همین طور واسه همین بابا مهدی همش تور می برد اون جلوها منم میترسیدم و هول میکردم ولی آخرش خیلی خسته شدی بی قراری میکردی
از راست به چپ-عمو توحید-خاله الهه-عمو حمید-خاله زهرا-بابایی و مامانی
اولین باری که نشستی همون شبی که از شمال برگشتیم همه اومدن خونه ما و سبزی پلو و ماهی خوردیم واسه نشستن شما هم کلی ذوق کردیم
اهواز- مسافرت به اهواز این بار خیلی بیشتر خوش گذشت واسه این که رادین مامان به غذا افتاده و حسابی بخور شده و دوست داره همه چیو تودهنش بزاره تازه قصه این بلالا شنیدنی تو راه برگشت از شمال خریدیم ولی فرصت نشد بخوریم و چند روز بعد که رفتیم اهواز با خودمون بردیم
نوشششششششششششششش جانت گل پسرم قند عسلم
خوش مزس؟؟؟؟؟/
رادینم از همه بیشتر با محمد امین (پسر دایی حسین) بازی میکنه و میخنده تازه ممدی طناب کشی به رادین یاد داده وای که چقدر حال میده
تو راه رفتن به اهواز مدام دستت به دنده بود و شیطنت میکردی
به نظر من آدما نمی تونند آغوش گرم پدر و مادر با دنیا عوض کنند
*.*قربون ظلیدنات *.*
*******************************